loading...
عاشقانه ها
farhad بازدید : 19 جمعه 25 مرداد 1392 نظرات (0)

من از تو مي مردم

اما تو زندگاني من بودي

 

تو با من مي رفتي

تو در من مي خواندي

وقتي که من خيابانها را

بي هيچ مقصدي مي پيمودم

تو با من مي رفتي

تو در من مي خواندي

 

تو از ميان نارونها گنجشکهاي عاشق را

به صبح پنجره دعوت مي کردي

وقتي که شب مکرر مي شد

وقتي که شب تمام نمي شد

تو از ميان نارون ها، گنجشکهاي عاشق را

به صبح پنجره دعوت مي کردي

 

تو با چراغهايت مي آمدي به کوچه ی ما

تو با چراغهايت مي آمدي

وقتي که بچه ها مي رفتند

و خوشه هاي اقاقي مي خوابيدند

و من در اينه تنها مي ماندم

تو با چراغهايت مي امدي...

 

تو دستهايت را مي بخشيدي

تو چشمهايت را مي بخشيدي

 

تو مهربانيت را مي بخشيدي

تو زندگانيت را مي بخشيدي

وقتي که من گرسنه بودم

تو مثل نور سخي بودي

 

تو لاله ها را مي چيدي

و گيسوانم را مي پوشاندي

وقتي که گيسوان من از عرياني مي لرزيدند

 

تو گونه هایت را می چسباندی

به اضطراب پستا.ن هایم

وقتی که من دیگر

چیزی نداشتم که بگویم

تو گونه هایت را می چسباندی

به اضطراب پستا.ن هایم

و گوش می دادی

به خون من که ناله کنان میرفت

و عشق من که گریه کنان میمرد

 

تو گوش مي دادي

اما مرا نمي ديدي

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 30
  • بازدید سال : 345
  • بازدید کلی : 4,220